Text

متن مرتبط با «زندگی» در سایت Text نوشته شده است

زندگی شلخته !

  • این چند روز علاوه بر اینکه فکر کردم، کل روز هم مطالعه داشتم و به قولی جیگرم خون شد تا تمومش کردم اما در عین جگر خون شدن لذت بخش بود و حس اینکه منم بلدم یه کاری درست انجام بدم بهم دست داد در مورد همه , ...ادامه مطلب

  • شاید زندگی همینه ...!

  • یه شرایطی پیش اومد چند ماه پیش که خیلی گریه کردم خیلییی، شب و روز گریه جوری که همه عاصی شده بودن! حتی فکر کنم سیستم اشکی هم مشکل پیدا کرده بود چون اصلا کنترلی برای قطع گریه هام نداشتم مثل بارون اشک می, ...ادامه مطلب

  • در جهت زندگی

  • از امروز شروع میکنم :) #تنبلی بس است ! جراحی شاید اشتباه بود که شروع نکردم .. آرام باز درس خوان میشود :), ...ادامه مطلب

  • چند دلیل برای زندگی!

  • این چند روز که چالش سیزده دلیل برای زنده موندم راه افتاده ، هی  میرفتم تو فکر که بنویسم،،،، بعد می گفتم ،،، آخه سیزده دلیل اصلااا من دارم ! یه دلیل هم به زور اونم خانواده و خونه مون ؛ یادمه موقعی که مریض بودم و لحظات ناامیدی بود و تیرگی ... به خدا گفتم میشه یه بار دیگه زندگی کنم ؟ اگرچه فکر میکردم دیگه دارم میمیرم و فرصتی نیست و کِی هست که چشمامو ،شب می بندم و دیگه باز نمیشه ...! بعد از گذشتِ اون زمان  و تموم شدن مریضی و یه جورایی معجزه .. هدفم این بود که درس بخونم و یه خانوم دکتر بشم یعنی بالاترین ارزوم و هدفم بود و دلیل اصلی زندگیم همین بود !  شاید که نه حتما ، وقتی نشه اون چیزی که میخواد و با تلاش  زحمت می کشه براش آدم،،،،  تو ذوق میخوره و حالش بد میشه ... جوری که اونقدر حالش بد میشه که قابل گفتن نیست که اونقدر  نا امیده که حتی دوست نداره حرف بزنه و حتی غذا بخوره... نمیدونم با خوندن این نوشته ، با خودتون بگین ،،، بابا این دیونه هست !!!!!  من هدفی نداشتم جز این نه اینکه مثلا لپ تاب داشته باشم یا موبایل نه لباس آنچنانی و اصلا هر چیزی که با کلاس باشه و هر دختری بخواد .. من فقط همین یه آرزو و هدفو داشتم .. وقتی میخواستم این متن رو بنویسم هر چی به ذهنم فشار آوردم دلیلی پیدا نکردم جز یه سه الی چهار تا .. دلیل اولی که هست همیشه  و بالا گفتم ؛ و اینکه من اذیت شون کنم دلیل دومی , ...ادامه مطلب

  • باطن زندگی خود را با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید!

  • وقتی خودم را از بالای ساختمان پرتاب کردم .... در طبقه دهم زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند! در طبقه نهم «پیتر» قوس جثه و پر زور رادیدم که گریه میکرد . در طبقه هشتم«می» گریه میکرد ، چون نامزدش ترکش کرده بود. در طبقه هفتم« دن» را دیدم که داروی افسردگی هر روزه اش را می, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها