چند دلیل برای زندگی!

ساخت وبلاگ

این چند روز که چالش سیزده دلیل برای زنده موندم راه افتاده ، هی  میرفتم تو فکر که بنویسم،،،، بعد می گفتم ،،، آخه سیزده دلیل اصلااا من دارم ! یه دلیل هم به زور اونم خانواده و خونه مون ؛


یادمه موقعی که مریض بودم و لحظات ناامیدی بود و تیرگی ... به خدا گفتم میشه یه بار دیگه زندگی کنم ؟ اگرچه فکر میکردم دیگه دارم میمیرم و فرصتی نیست و کِی هست که چشمامو ،شب می بندم و دیگه باز نمیشه ...!


بعد از گذشتِ اون زمان  و تموم شدن مریضی و یه جورایی معجزه ..

هدفم این بود که درس بخونم و یه خانوم دکتر بشم یعنی بالاترین ارزوم و هدفم بود و دلیل اصلی زندگیم همین بود ! 


شاید که نه حتما ، وقتی نشه اون چیزی که میخواد و با تلاش  زحمت می کشه براش آدم،،،،  تو ذوق میخوره و حالش بد میشه ... جوری که اونقدر حالش بد میشه که قابل گفتن نیست که اونقدر  نا امیده که حتی دوست نداره حرف بزنه و حتی غذا بخوره...


نمیدونم با خوندن این نوشته ، با خودتون بگین ،،، بابا این دیونه هست !!!!!  من هدفی نداشتم جز این نه اینکه مثلا لپ تاب داشته باشم یا موبایل نه لباس آنچنانی و اصلا هر چیزی که با کلاس باشه و هر دختری بخواد .. من فقط همین یه آرزو و هدفو داشتم ..


وقتی میخواستم این متن رو بنویسم هر چی به ذهنم فشار آوردم دلیلی پیدا نکردم جز یه سه الی چهار تا ..

دلیل اولی که هست همیشه  و بالا گفتم ؛ و اینکه من اذیت شون کنم
دلیل دومی  اینکه روپوش سفیدم رو می پوشم و خوشگل و مرتب میرم بالای سر مریض ها و وقتی منو روبه روی در می بینند و میخوام بیام داخل لبخند میزنند و دوسم دارن و روحیه میگیرن و روحیه بهم میدن، با ،تشکر و لبخنداشون :) 
یکی از بهترین احساس ها هست ،،،،دوست دارم مداوم باشه حتی وقتی تعریف میکنند و به اسم صدام میزنن و انگیزه منتقل میکنند :) 
همیشه توی ذهنم بود این جور حس ها و همیشه با خودم می گفتم اگه یه روز شد همونی که میخوام تلاشمو میکنم که همه لبخند روی لباشون بیاد

اما اینم شد همون قضیه نذر برای راهنمایی بچه های کنکوری،،،واضح تر بگم  اگه نشد ولی هنوز هدفه تو ذهنمه و اگه نیستم تو اون جایگاهی که میخواستم ولی بازم مهربونی و محبت رو فراموش نکردم،،،

دلیل سوم اینکه  واسه یکبار دیگه تلاش کنم ، یا باید ثابت بشه که نمی تونم دیگه یا اینکه باید بشه اگه الان نشد دوسال دیگه بشه ، برسم به هدفم ،،،، نمیدونم این چه حسی که هی بهم میگه یه روز میشه ،،،،ولی یه موقع ها دیگه هیچی نمیگه دیگه هیچ حرفی نمی زنه نمیگه آرام صبور باش میشه تو میتونی ... 

دلیل چهارم 

پست 15 سال بعد :) 

دلیل پنجم 

ببخشید دلیل پنجم منظورم اینا بود که باید می بود!
میدونم انگیزه ام کم شده مثلا مثل دخترا های دیگه نه کلاس هنری میرم نه آشپزی و نه کلاس های رزمی و هر کلاس دیگه ...
میدونم اشتباه بدی کردم که  اهداف بلند مدتمو گذاشتم کنار یه هدف و حالا توش موندم و حس و حالی کار دیگه ای رو ندارم .

آخه همیشه با خودم می گفتم کنکورم که تموم شد و شد ! میرم کلاس هنری ، طراحی که دوست دارم:) کلاس ... دیگه از بس بهش فکر نکردم یادم رفته :/ کلاس زبان اصلا میشم استاد زبان ... کلاس رزمی ... 

فیلم نگاه میکنم  .... کتاب میخونم ... ولی هیچ کدوم اون جور که هدف داشتم نشد یه مدت برای اینکه مشغول باشم  کتاب و یه دو سه تا فیلم نگاه کردم ولی دیگه نه...
کلیپ های پزشکی نگاه کردم و اطلاعات جراحی  و اینجور موارد ولی بازم  متوقف شد ...

میدونم من کمترین دلیل رو نوشتم تا حالا هر ولی که خوندم سیزده تا و بعضی 14 الی15 تا نوشتن :)

و این نشون میدن هنوز حس شادی هست و این خیلی خوبه :) 

نمیگم دلیل ندارم برای زندگی شاید باشه و من توجه نکردم !!!!

+++++

دلم میخواد بیاد یکی بزنه تو سرم    بگه تو چِه مَرگِت  هست ؟ یکی روراست حرف بزنه و بهم بگه مشکل کار کجاست ، احساس میکنم دیگه دارم کم کم خسته میشم .. تلاش میکنم ولی وقتی حس رضایت نباشه به نظرتون به درد میخوره ..؟ 

Text...
ما را در سایت Text دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mosbataram5 بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 19:27