اتفاقات مختلف!

ساخت وبلاگ

یه روز همون جای خواهی بود که میخواستی باشی :)


( عکس بیشتر ربط به پارت سه داره!)


"رنج نباید تو را غمگین کند"

این همان جایی ست که اغلب مردم اشتباه میکنند...


رنج قرار است تو را هوشیار تر کند, چون انسانها زمانی هوشیارتر میشوند که زخمی شوند، رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. 


رنجت را تنها تحمل نکن, رنجت را درک کن, 

این فرصتی ست براى بیداری, 

وقتی آگاه شوی 

بیچارگی ات تمام میشود... 


اگر که به جاى محبتی که به کسی کردید از او بی مهری دیده اید, مأیوس نشوید, 

چون برگشت آن محبت را از شخص دیگری, در زمان دیگری, در رابطه با موضوع دیگری خواهید گرفت.

شک نکنید!

این قانون کائنات است.


+ اتفاقات مختلفی این چند روز افتاده که  هم خوشحال کنده و هیجان انگیزه و هم غم انگیزه بود.


اول خوشحالی ها رو میگم :)


من روی صندلی نشسته بودم یه دختر بچه  هم کنار بود اولش نگاه کردم من براش یه لبخند زدم بعد یکمی ورجه ورجه کرد منم حواسم رفت جای دیگه یه چند لحظه و داشتم فکر میکردم چه درس هایی باید بخونم و از این قبیل موارد .....


که یک دفعه دیدم همین کوچولوی ریز میزه  با دستش زد رو دستم که من متوجه اش بشم و نگاش کنم  و یه نگاه به چشمام کرد و منم بهش گفتم سلام خوبی :)  بعد باهاش یه کمی بازی کردم مثل حالت قایم موشک و اونم یه لبخند ملیح میزد بعد سریع میرفت پیش مامانش  منم  شیطون بلا شدم ( چی فکر کردین ) و نگاش نمی کردم ببینم بازم میاد دستش رو بذار روی دستم  و نگام کنه و یه کوچولو بخنده . بعد دوباره   میومد پیشم ، و فقط هم میگفت مامان  خیلی بامزه بود تازه موقعی که میخواست بره دوباره اومد پیشم و دو باره نگاهم کرد و درستمو گرفت:) فسقلی با اون دندون های ریزه میزه


سکانس بعدی


یه مادر و یه نوزاد که فکر کنم چهار پنج ماهش بود ، فکر کنم نی نی سرما خورد بود  دیدم یه چند دقیقه شد گریه کرد من که میخواستم گریه کنم آخه زود ناراحت میشم که چرا داره گریه میکنه گرسنه هست ، دل فسقلیش درد میکنه ( یعنی همون معده اش) ، دستشویش میاد ، خدا نکرده چیزی نیشش زده؟  وای اینقدر ناز بود یه کوچولو گریه میکرد بعد مامانش قربون صدقه اش میرفت میگفت عزیزم ، خوشگلم گریه نکنی الان میریم پیش دکتر بعد نی نی ساکت میشد یعنی من اول در تعجب بودم که یعنی داره ناز میکنه؟ به حق چیز های ندیده دوباره ساکت میشد بعد یه چند دقیقه میشد گریه میکرد مامانش دوباره نازش میکرد و باهاش حرف میزد و دوباره سکوت.


من اینجور نی نی ها دوست  که ناز کنه شیطون باشه و باهوش ، بچه ساکت دوست ندارم اینکه منزوی باشه،،،،، دوست دارم شیطون باشه ولی مودبیعنی بازیگوشی خودش رو بکنه ولی مثل بعضی بچه ها بی ادب بازی در نیاره 


++ و اما قسمت غم انگیز :(

شاید ندونید هیچ وقت نخواستم کارهایی که میکنم  رو با منت انجام بدم یادم هست یه دانش آموز داشتم میومد ازم سوال می پرسید درسی و منم توضیح براش میدادم حتی  باهم میخندیدم و من بهش می گفتم میخوام یه خانم دکتر بشی و شد :) 


وقتی که رفتم و باهاش صحبت کنم حتی نگفت تو کی هستی؟  نگفت تو همونی نیستی که  وقتی حالم بد بود بهم انرژی میدادی تو همونی نیستی که بهم گفتی هنوزم دیر نیست تو همونی نیستی که بهم امید دادی ؟ هیچ چیز نگفت :/


من فقط میخواستم تبریک بهش بگم  ،،، 

اینقدر ناراحت بودم که میخواستم وبمو تموم کنم  و برم :( همین جوری ناراحت بودم....


من تازه یه دانشجوی دکترا بود که موفق بود سوال دوبار ازش پرسیدم در مورد درس و نحو خوندن درس هنوز منو یادش هست   و خیلی از موارد دیگه ولی نمیدونم چرا بعضی ها زود آدمو فراموش میکنند!


من نیازمند و فقیر نسبت به ممنون بودن نیستم  چون راهی که خودم انتخاب کردم اجباری نبوده این نبوده که واسه منت کاری رو انجام بدم  چون دوست دارم دست کسی رو بگیرم  همیشه خودم تو حسرت یه مشاور یه کسی که اگه ضعیف بودم توی  درسی یا انگیزه ام کم شد  بهم انرژی بده و راهنمایی کنه.

و مطمئنم که یه روز نتیجه این کارامو میبینم همین جوری که  تو جایی که فکر ش هم نمیکنم کارتم درست میشه.

اینو نوشتم  که یکمی  خالی بشم و یادم باشه واسه همیشه که اگه حسرت یه چیز تو دلم موند ولی واسه برترین شدن بیشتر تلاش کنم تا فقط با اسم رشته ام مقایسه نشم با سواد و شخصیتم درک بشم!




Text...
ما را در سایت Text دنبال می کنید

برچسب : اتفاقات, نویسنده : 1mosbataram5 بازدید : 142 تاريخ : چهارشنبه 10 آبان 1396 ساعت: 15:24