وقتی دلت یه چیز رو بخواد از ته قلبت ،،،،میشه:)
به دلیل اینکه دلم خواست میگم ، چی میشه 5 تا بیست داشته باشم ؟:)
وای خدا
#آرزوم به همین اندازه کوچک
نمیدونم چرا وقتی جزوه امو برمی دارم و میخونم یادِ بیمارستان میوفتم
یادمه صبح زود بود ، کلا صبح زود خب آدم اون تمرکز رو نداره ..
من نشسته بودم رو صندلی ، از این صندلی چرخ دارها که میشه هی دور سرخودت بچرخی ( خیلی خوبه )
بدبخت فکر کنم مریض بگه اینا دیگه کین اگه میدید ...
من نشسته بودم تنها :/ در اتاق که آقای دکتر بیاد و بقیه همکاران
خب اصولش اینکه وقتی کسی وارد میشه سلام کنی و توضیح بدی که میخوای چی کار کنی الان ؟
من هم عین خوشحالا نشسته بودم :) و یواشکی با صندلی بازی میکردم یه پرسنل اومد گفتم سلام گفت سلاام ، یه نگاه به اسم و فامیل و رشته ام کرد بعد رو کرد بهم گفت : عه خوبین ؟ شما همونی نیستین کلاس آموزشی با من دارین ؟ گفتم : نه ، گفت : داری گفتم : ندارم باز تکرار کرد گفتم من اصلا نمیشناسم شما رو :/ عصبانی طور و گریه وارانه هر چی میگفتم قبول نمی کرد :( بعدم یه برگه برداشت با لبخند رفت که بعد فهمیدم سر به سرم گذاشته
جدی میگفت بدون یه ذره بخنده که بفهمم که داره شوخی میکنه :/
حالا بگین کی بود ؟ دکتر تخصص ارتوپد منم فکر کرده بودم پرسنل هست میخواستم بزنمش، شایدم گریه میکردم نمیدونم ولی با هم درجه خودم میتونم دعوا کنم اینطور نیست؟؟
برچسب : نویسنده : 1mosbataram5 بازدید : 90