ابری ❤

ساخت وبلاگ

وقتی دلت یه چیز رو بخواد از ته قلبت ،،،،میشه:)

به دلیل اینکه دلم خواست میگم ، چی میشه 5 تا بیست داشته باشم ؟:)

وای خدا

#آرزوم به همین اندازه کوچک


نمیدونم چرا وقتی جزوه امو برمی دارم و میخونم یادِ بیمارستان میوفتم

یادمه صبح زود بود ، کلا صبح زود خب آدم اون تمرکز رو نداره ..

من نشسته بودم رو صندلی ، از این صندلی چرخ دارها که میشه هی دور سرخودت بچرخی ( خیلی خوبه )

بدبخت فکر کنم مریض بگه اینا دیگه کین اگه میدید ...

من نشسته بودم تنها :/ در اتاق که آقای دکتر بیاد و بقیه همکاران  

خب اصولش اینکه وقتی کسی وارد میشه سلام کنی و توضیح بدی که میخوای چی کار کنی الان ؟ 

من هم عین خوشحالا نشسته بودم :)  و یواشکی با صندلی بازی میکردم یه پرسنل اومد گفتم سلام گفت سلاام  ، یه نگاه به اسم و فامیل و رشته ام کرد بعد رو کرد بهم گفت : عه خوبین ؟ شما همونی نیستین کلاس آموزشی با من دارین ؟ گفتم : نه ، گفت : داری  گفتم : ندارم باز تکرار کرد گفتم من اصلا نمیشناسم شما رو :/ عصبانی طور و گریه وارانه  هر چی میگفتم قبول نمی کرد :( بعدم یه برگه برداشت با لبخند رفت که بعد فهمیدم سر به سرم گذاشته

جدی میگفت بدون یه ذره بخنده که بفهمم که داره شوخی میکنه :/ 

حالا بگین کی بود ؟  دکتر تخصص ارتوپد منم فکر کرده بودم پرسنل هست میخواستم بزنمش،  شایدم گریه میکردم نمیدونم ولی با هم درجه خودم میتونم دعوا کنم اینطور نیست؟؟

Text...
ما را در سایت Text دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mosbataram5 بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 13 دی 1397 ساعت: 15:59