این چند روز که چالش سیزده دلیل برای زنده موندم راه افتاده ، هی میرفتم تو فکر که بنویسم،،،، بعد می گفتم ،،، آخه سیزده دلیل اصلااا من دارم ! یه دلیل هم به زور اونم خانواده و خونه مون ؛ یادمه موقعی که مریض بودم و لحظات ناامیدی بود و تیرگی ... به خدا گفتم میشه یه بار دیگه زندگی کنم ؟ اگرچه فکر میکردم دیگه دارم میمیرم و فرصتی نیست و کِی هست که چشمامو ،شب می بندم و دیگه باز نمیشه ...! بعد از گذشتِ اون زمان و تموم شدن مریضی و یه جورایی معجزه .. هدفم این بود که درس بخونم و یه خانوم دکتر بشم یعنی بالاترین ارزوم و هدفم بود و دلیل اصلی زندگیم همین بود ! شاید که نه حتما ، وقتی نشه اون چیزی که میخواد و با تلاش زحمت می کشه براش آدم،،،، تو ذوق میخوره و حالش بد میشه ... جوری که اونقدر حالش بد میشه که قابل گفتن نیست که اونقدر نا امیده که حتی دوست نداره حرف بزنه و حتی غذا بخوره... نمیدونم با خوندن این نوشته ، با خودتون بگین ،،، بابا این دیونه هست !!!!! من هدفی نداشتم جز این نه اینکه مثلا لپ تاب داشته باشم یا موبایل نه لباس آنچنانی و اصلا هر چیزی که با کلاس باشه و هر دختری بخواد .. من فقط همین یه آرزو و هدفو داشتم .. وقتی میخواستم این متن رو بنویسم هر چی به ذهنم فشار آوردم دلیلی پیدا نکردم جز یه سه الی چهار تا .. دلیل اولی که هست همیشه و بالا گفتم ؛ و اینکه من اذیت شون کنم دلیل دومی , ...ادامه مطلب